امشب فقط می خوام بنویسم، نمی دونم در مورد چی؟ بنابراین نمی دونم عنوان مطلب رو چی بذارم

ساخت وبلاگ
1. توی سوئد یه نوع استخدام داریم که بهش کار ثابت می گن. توی این نوع از استخدام، وقتی شرکت شما رو استخدام میکنه، احتمال اینکه شما شغل تون رو از دست بدید، تقریبا نزدیک به صفر هست. وقتی شما چنین قراردادی با شرکت امضا کنید، قانون به شرکت اجازه نمیده که شما را اخراج کند. حتی اگر شما اشتباهی انجام بدهید، شرکت حق اخراج نداره و باید شما رو به دوره ی اموزشی مرتبط بفرسته تا شما دیگه چنین اشتباهی نکنید. یا حتی اگر خدای نکرده مریض بشید، شرکت باید شما رو درمان کنه و فقط اگه دکتر بگه شما خدای ناکرده قابل درمان نیستید، شرکت میتونه به جای شما کارمند جدید بگیره. فقط در صورتیکه شرکت اعلام ورشکستگی کنه، میتونه شما رو اخراج کنه. به هر بانک یا شرکتی کپی قراردادتون رو نشون بدید، میتونید وام خرید مسکن بگیرید یا اینکه ماشین قسطی بخرید و ....  

 

مرتبط نوشت: من قرارداد ثابت ندارم. دیروز قراردادهای بقیه کارمندان رو میدیدم (به دلایل کاری) و بیشتر از 90 درصدشون قرارداد کار ثابت داشتند. چقدر دیروز دلم میخواست که یه قرارداد کار ثابت بگیرم. کی میتونم چنین قراردادی بگیرم؟  اگه چنین قراردادی بگیرم، میتونم یه خونه خوب بخرم، یه ماشین خوب بخرم. دیگه هرگز دغدغه مالی نداشته باشم. 

2. ما مردها با چشم ها و گوش هامون عاشق میشیم (حداقل من اینطوری ام). وقتی طرف مقابل ازتون می خواد بهش عکس بدید، حداقل یکی دو تا عکس بهش بدید. وقتی ازتون میخواد هر از چند گاهی باهاش تماس تلفنی بگیرید، این کار رو بکنید. چون اون مرد میخواد صدای شما رو بشنوه: چون اون مرد میخواد شما رو هر از چند گاهی ببینه و عکس تون بهش کمک می کنه. اینکه عکس رو بهش ندید، شما رو فقط ازش دورتر می کنه. اینکه بهش زنگ نمیزنید و به تماس هاش پاسخ نمیدید، شما رو ازش دورتر می کنه. باعث میشه که نتونه عاشق تون بشه. 

3. به دلایل خصوصی این پاراگراف حذف شد 

4. بلیط خریده ایم و از 22 الی 25 ژانویه را مهمان کشورِ گل ها یعنی هلند هستیم. پسرخاله مان ساعت پرواز را میداند و از قضای روزگار به عنوان راننده تاکسی در هلند کار می کند. با اصرار عجیبی قصد دارد ما را یک راست از فرودگاه به خانه شان ببرد اما من اصلا دوست ندارم به خانه شان بروم. یک آپارتمان هم برای مدت اقامتم کرایه کرده ام تا لازم نباشد به دیدار خاله و خانواده‌ی خاله بروم

سال ها قبل، آن موقع که شانزده یا هفده ساله بودیم، نامه ی عاشقانه ای برای دختر خاله نوشته بودیم و از او خواسته بودیم تا با هم بیشتر آشنا شویم. دختر خاله مان هم یک نامه ی یک خطی در پاسخ مان نوشت: یک بار دیگر از این غلط ها کنی، دو نسخه از نامه تهیه خواهم کرد. یکی را به مادرت و دیگری را به مادرم خواهم داد. از ان به بعد، دیگر خانه خاله را دوست نداریم (اعتراف: روی مان نمی شود به آنجا برویم 

5. پسر خاله مان که راننده تاکسی در شهر آمستردام است، پیشنهادهای بیشرمانه ای برایم داشت!!!! ابتدا، نپذیرفتم. حالا (اما) دلم قلقلک می رود. خیلی به لغو کردن سفر نزدیک شده ام چون می ترسم به آنجا بروم و نتوانم از پیشنهاد بی شرمانه اش چشم بپوشم!!! به زبان ساده تر، خیلی به گناه نزدیک شده ام. 

6. مطلبی که دیشب نوشته بودم رو پاک کردم. عکس داداشم رو توی ایسنتاگرام دیدم. چشم هاش پر از غم بود و بدجوری منو تحت تاثیر قرار داد. من حاضرم بمیرم ولی اعضای خانواده ام غمگین نباشن. قبل از مهاجرت به سوئد، من همه ی مشکلات همه ی اعضای خانواده رو حل می کردم. از وقتی که به اینجا مهاجرت کردم، وقتی برای اعضای خانواده پیش میاد، من فقط میتونم تماشا کنم. خیلی سخته که ببینی اعضای خانواده ات به کمک احتیاج دارند و تو نتونی کمک شون کنی. این بود که فکر کردم شاید نبودنم بهتر از بودنم باشه و اون پست رو نوشتم. ولی الآن خوبم. جای نگرانی نیست 

نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:22