نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!

ساخت وبلاگ
گاهی دلت میخواد شماره اش در حالی روی گوشی ات بیافته که وقتی میخوای جواب بدی، به جای آیکن گوشی، یه آیکن دوربین باشه و بفهمی که تصویری زنگ زده.وقتی دستت رو روی صفحه گوشی بذاری و به سمت بالا بکشی، ببینی یه فرشته خوشگل با عینک های شفاف بزرگ، چشمان درخشان، لبخند خوشگل اون طرف گوشی نشسته و بهت بگه: قبول شدم، نگران نباشی، ها. بعد بگه: تو خوبی؟ باز تا ساعت هفت کار کردی؟ گاهی وقتا دلت میخواد وسط ساعت کاری اسمش روی روی صفحه گوشی ببینی در حالیکه جلوی اسمش یه آیکن دوربینه. بفهمی برات یه عکس فرستاده. عکس رو باز کنی، ببینی انگشت های بلند و کشیده اش رو به شکل مربع کرده، جلوی چشم هاش گرفته و از اون وسط مربع داره بهت نگاه میکنه. بپرسه: خوشگل افتادم؟ عکس های خوشگلش رو یه آلبوم توی گوگل فوتوز کردم و هر وقت که دلم پر از دلتنگی میشه، اون آلبوم رو باز میکنم و مرور میکنم. همیشه خدا روی اون عکسش که با لباس قرمز و دامن پف کرده، گرفته، گیر میکنم. یه چیزی توی اون عکس هست که هوش از سر من میبره. دو سال از وقتی که اون عکس رو برام فرستاده، میگذره و من هنوز نمی تونم بفهمم اون نحوه قراردادن پاهاش هست که من رو دیوونه میکنه یا اون خرمن موهاش که از دو طرف رها کرده. هنوز نمی دونم اون لبخند خوشگلش من رو اینقدر روی این عکس نگه میداره، یا اون حس خوشگلی که توی چشم هاش هست دو سال پیش، شب سال نو بهم زنگ زد، گفت: دیوونه نشی فکر کنی شب سال نو تنها هستی. من شاید استکهلم نباشم ولی گوشی رو یه لحظه از دستم زمین نمیذارم. هر وقت خواستی، زنگ بزن. خودم فدات میشم امشب، توی شب عید فطر،‌ دیگه اون فرشته مهربون نیست که بهم زنگ بزنه و بگه: ما امشب خونه خاله ایم ولی من توی آشپزخونه ام. اگه خواستی، زنگ بزن که تنها نباشی. نیست که بگه ال نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...ادامه مطلب
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:01

سفر ایران خوش گذشت ولی چند تا برخورد نامناسب توی فرودگاه، شهربازی، پاساژها، و مترو باهام انجام شد که باعث میشه ترجیح میدم در مورد این سفر چیزی ننویسم. این توییت رو زده بودم که خودش همه چیز رو خلاصه میکنه:چند روزی مهمان ایران زمین بودیم. دل مان گرفت از:نگاه های سنگین صاحبان رستوران ها بر وجود نامبارک افغانستانی مان، عدم پاسخگویی کارمندان گیشه های شهربازی به چهره افغانستانی مان، برخورد نامهربانانه فروشنده های مغازه ها با چشم های بادامی مان. مسدود شدن عملیات های بانکی برای شهروندان افغانستانی! باشد که دیگر هرگز نه به عنوان مهمان و نه به عنوان مهاجر گذرمان نه به ایران زمین و نه به هیچ سرزمین دیگری که دوست مان ندارد، نیافتد »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»دیشب ف زنگ زده بود. قدیم ها وقتی بهم زنگ میزد، همیشه تماس تصویری میگرفت اما این بار تماس صوتی بود. بعد از چند دقیقه، با کلی اصرار موفق شدم راضی اش کنم که دوربین رو روشن کنه تا ببینمش.هنوز خوشگل بود ولی طراوتی توی چشم هاش ندیدم. اون دختر شاد همیشگی نبود. طنازی های همیشگی رو نداشت. لبخندهای خوشگلش رو نداشت. توی چشم هاش ذوق دیدنم رو ندیدم. خیلی از من گله مند بود. گفت به راحتی فراموشش کردم. گفت بعد از جدایی مون به خاطر دلتنگی من مریض شده و ازم ناراحت بود که من حتی باهاش تماس نگرفتم. گفت به عنوان اعتراض به تصمیم خانواده اش که با ازدواج مون موافقت نکردند، فعلا توی خونه دایی اش که توی یه شهر سوئد هست زندگی میکنه. وقتی چهره در هم شکسته و خسته اش رو دیدم، دلم لرزید. دلم شکست. تمام شب خوابش رو دیدم.راستش رو بگم، میدونستم بعد از جدایی مریض شده ولی زنگ نزدم چون فکر کردم اینطوری راحت تر میتونه ف نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...ادامه مطلب
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 10:58

کیبورد لپ تاپم حرف همزه رو نداره بنابراین به غلط های املایی توجه نکنید سفر به ایران عجیب و غریب بود. بیشتر شبیه به سفرهای گالیور شد، تا شبیه به سفر معمولی۱. ایران مرزش رو روی پروازهای نروژ به ایران بست. این باعث شد بلیطم که از استکهلم به اسلو، قطر، تهران گرفته بودم، بسوزه. بیست و چهار ساعت هم توی فرودگاه اسلو سرگردان بودم تا موفق شدم یه پرواز برگشت به استکهلم پیدا کنم و برگردم (چهار صدیورو از جیب مبارک ضرر کردم) ۲. مسیر دیگه ای رو انتخاب کردم و خودم رو به ایران رسوندم. ایران خوب بود: کارمندهای هتل یه کوچولو اذیتم میکردن چون چپ و راست میگفتن انعام بده. مجبور شدم هتل رو رها کردم و یه آپارتمان توی بولوار کشاورز گرفتم. شبی هشتصدهزار تومن کرایه میدادم و اوضاعش جالب نبود. روی کاناپه موهای یک زن رو پیدا کردم. مایکرو ویو کار نمیکرد. حمام خیلی تمیز نبود. شیر آب آشپزخونه شکسته بود. روز اخر ازم چهارصد هزار تومن خسارت گرفتند چون گفتن ملافه های کثیف شده . حوصله دعوا نداشتم ولی کلا از مشتری مداری توی ایران خیلی راضی نبودم. چند جای دیگه هم رفتم که تقریبا همین سناریو بود. تنها جایی که مشتری مداری واقعی رو میشد، دید، رستوران ها بود. ۳. وضعیت رانندگی خیلی جالب نبود. کلا هر کسی هر جوری میخواد رانندگی میکنه. عبور از خیابون یکی از چالش های عمده حساب میشد. آخرش هم متوجه نشدم چرا دولت پول خرج میکنه و خط عابر پیاده رو روی خیابون ها میکشه در حالیکه راننده ها اصلا توجه نمیکنن. بقیه تابلوهای رانندگی هم برای راننده ها اصلا معنای خاصی نداره. رانندگی با سرعت بیشتر از حد مجاز، عدم رعایت فاصله،‌ عبور از خط ممتد،‌ سبقت های خطرناک و ... باعث میشد وقتی سوار تاکسی میشم و مسیرهای طولان نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...ادامه مطلب
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 67 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 18:24

اینقدر برای وطنم توییت زدم و استوری اینستاگرامی گذاشتم که خدا میدونه ولی هیچ چیزی توی کشورم عوض نشد. هنوز دختران سرزمینم پشت درهای بسته مدارس هستند. هنوز زنان سرزمینم باید برقع به سر بگردند. هنوز هزاره ها رو دسته دسته میکشند و برای هیچ کس مهم نیست. وقتی خبر ممنوعیت تحصیل دختران رو اعلام کردند، برای اولین بار از شبکه افغانستان اینترنشنال شنیدم. گوینده خبر موقع اعلام خبر بغض کرد و گریه من رو هم در آورد. معمولا وقتی ظرف ها رو میشورم،‌ آیپد رو توی کابینت جلوی صورتم میذارم و اخبار رو روشن میکنم. دست هام پر از کف بود و گوینده بغض کرد. وقتی با دخترک مصاحبه کردند، گریه کرد و گفت: ما ره (را) به مکتب راه نمیدن. همراه (با) اینها چی کنیم. اشک من هم در اومد. نمی تونستم اشک هام رو پاک کنم چون دستهام پر از کف بود. با چنان خشمی ظرف ها رو فشار میدادم و کف میزدم که حس کردم ممکنه یکی شون بشکنه. کاری از دستم برنمیاد. نمی دونم گناه ما افغانستانی ها چی بود که با این پشتون های لعنتی هم سرزمین شدیم. وقتی خبر حمله بر مدرسه عبدالرحیم شهید (معروف به مکتب سوخته) رو اعلام کردند، داشتم آشپزی میکردم. پر از خشم شدم ولی باز هم کاری از دستم برنمیومد. بیشتر از ۱۰۰ دانش آموز هزاره کشته شدند و اخبار کشته شدن فقط ۸ نفر رو اعلام کرد. بیشتر از ۱۰۰ کودک به جرم هزاره بودن کشته شدند. دلم اینقدر پر از خشم و غصه ست که نمی دونم چی بگم. از همه پشتون ها متنفرم. از همه کسانی که طالبان رو جنبش اصیل منطقه ای معرفی میکنند متنفرم. از همه کسانی که پیروزی طالبان (حماس) رو تبریک گفتند متنفرم. نفرت کلمه بزرگیه. و وقتی میگم متنفرم، از صمیم قلب و با تمام بزرگی این کلمه از چیزهایی که گفتم متنفرم. ک نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...ادامه مطلب
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 102 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 18:24

خب فردا از شهری که هستم به سمت استکهلم حرکت میکنم و حدود ساعت یک ظهر میرسم. ساعت هشت شب هم پرواز به سمت برلین دارم. از اونجا به استانبول و بعدش هم تهران پرواز دارم. قسمت خوبش اینه که قراره سه تا پرواز باشه. دفعه قبل با دو تا پرواز خودم رو به ایران رسوندم. وقتی دو تا پرواز باشه، ساعت هایی که توی هواپیما هستید، بیشتر میشه. مثلا پروازم از استکهلم به قطر حدود شش ساعت بود. به معنای واقعی کلمه کاملا سرویس شدم!!! این بار هر پرواز حدودا دو تا سه ساعت هست. اینجوری راحت ترم. هنوز نیومده، به محدودیت هایی که توی ایران وجود داره و باید هندل کنم، فکر میکنم. متاسفانه سیم کارت به افغانستانی ها نمی فروشن که برای من دردسر سازه. نمیتونم پونزده روز بدون سیم کارت زندگی کنم. کارت بانکی هم ندارم. نمی تونم بدون کارت بانکی زندگی کنم. آخه مگه میشه اون حجم از پول رو با خودم این طرف و اون طرف ببرم؟‌ محدودیت بعدی هم مربوط به تلگرام، فیسبوک و توییتر هست. زندگی بدون اینها برای من خیلی سخته!‌ کاش روزهای مرخصی بیشتری داشتم تا میتونستم روزهای بیشتری رو ایران بمونم و یه سر اصفهان و کرمان هم میرفتم ولی حیف که فقط ۱۶ روز ایران میمونم و فرصتی برای سفر به سایر شهرها نیست. حتی نمی تونم تصور کنم که قراره چند روز دیگه توی یه شهر شلوغ با هوای گرم باشم. از شهر خلوت و هوای سرد اینجا به شدت دلگیرم و وقتی تصور میکنم باید توی گرما و شهر شلوغ باشم، حس خوبی بهم دست میده  + نوشته شده در پنجشنبه دوم تیر ۱۴۰۱ ساعت 13:0 توسط اسکروچ  |  نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...ادامه مطلب
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 85 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 18:24

1. نمی خوام بگم این روزهای سختِ ایران تقصیر کی هست یا تقصیر کی نیست ولی میخوام بگم فرصت نشد اون سقوط هواپیما، ورود این ویروس عجیب و اون غرق شدن ناو رو به ملت هم زبان ایران تسلیت بگم. بابت این که فرصت نکردم توی این روزهای سخت حالی ازتون بپرسم، معذرت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...ادامه مطلب
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 1:06

داداش کوچیکه برای اثاث کشی استکهلم اومده بود و خیلی کمکم کرد. چه احساس خوبیه وقتی میبینی یکی هست که اینقدر براش مهمی. از ساعت هشت شب تا دوازده شب رو برای پابجی بازی کردن مون اختصاص داده بود. بقیه اوقات یا داشت وسائل مورد نیازخونه رو از توی فیسبوک ما نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...ادامه مطلب
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 93 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 1:06

اوضاع فعلا یک کمی بر وفق مراد شده. آپارتمان هر چند کوچکی رو خریدم، یک کار ثابت دارم، و حالا توی یه دوره آموزشی فشرده هفت ماهه برای کد نویسی ثبت نام کردم. اینکه هم کار میکنم، هم سعی میکنم زبان یاد بگیرم و هم دوره آموزشی فشرده برداشتم از اون کارهایی ه نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...ادامه مطلب
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 1:06

چقدر از سپتامبر 2020 عکس گرفتم! این بولوار کنار خونه ام و درخت هاش منو جادو میکنه. میتونم اول صبح بیدار بشم و تا آخر شب این بولوار رو بیست بار پیاده برم و برگردم و از تک تک درخت هاش، رنگ های برگ هاش، آرامش آدم هاش لذت ببرم. اگه آپارتمانم به جای تک ا نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...ادامه مطلب
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 1:06

صبح جمعه رو با سرفه های خفیف شروع کردم. وارد دفتر که شدم، همکارها به شوخی میگفتن: کرونا گرفتی، به زودی میمیری!!!  ظهر جمعه شدت سرفه ها اینقدر شده بود که همکارها به التماس افتادن و گفتن تو رو خدا برو خونه!  صبح شنبه حالم زیادی بد بود، درخواست تست کر نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...ادامه مطلب
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 1:06