این همه گفتنی!

ساخت وبلاگ

1. نمی خوام بگم این روزهای سختِ ایران تقصیر کی هست یا تقصیر کی نیست ولی میخوام بگم فرصت نشد اون سقوط هواپیما، ورود این ویروس عجیب و اون غرق شدن ناو رو به ملت هم زبان ایران تسلیت بگم. بابت این که فرصت نکردم توی این روزهای سخت حالی ازتون بپرسم، معذرت میخوام. امیدوارم روزهای بهتری در انتظار ایران و ایرانی باشه. 

2. دلم همیشه برای ایران و ایرانی تپیده. همیشه برام مهم بوده که توی چه شرایطی هستند. همیشه سعی کردم از طریق رسانه های مختلف بفهمم در چه حالی هستند. رسانه هایی که هیچ کدوم شون راست نمیگن. نه رسانه های داخلی یه تصویر درست از حال و احوال ایران و ایرانی بهم میدن، نه رسانه های خارجی تصویر درستی بهم میدن. حالا شما بگین حال تون چطوره؟ حالِ ایرانم چطوره؟ هواپیما که سقوط کرد، خبر رو که شنیدید، جلوی تلویزیون خشک تون زد؟ این مریضی لعنتی که حتی نمیخوام اسمش رو بیارم، با خیابون های شهرها چی کار کرده؟

3. کابل با عاشق پیشه ترین دختران و پسرانِ 50 سال اخیرش هنوز در بندِ سیاست های نژادپرستانه اشرف غنی و دار و دسته اشه. یک هفته پیش به یک زایشگاهِ هزاره ها حمله کردند، هزاره ها رو به خاطر چهره شرقی و شیعه بودن شون سلاخی کردند. این هفته، اشرف غنی 1000 زندانی طالب رو به خاطرِ پشتون بودن شون از زندان آزاد کرد. خیابون های شهر پر از تمنایِ مهاجرت شده. مسنجر فیسبوکم پر از سوالاتیه که همشهری ها، دوستان و همکاران سابقم در مورد مهاجرت می پرسند. این مریضی لعنتی هم آپدیت ترین بلای آسمانی برای ما افغانستانی هاست. 

4. خیابون های استکهلم اون هفته های اول پر از استرس بود. اتوبوس های خالی، متروهای خالی، رستورانت های بسته، مردمی که سراسیمه موادغذایی می خریدند، قفسه های خالیِ دستمال دستشویی، ماکارونی، برنج و آرد از ترس مردم حکایت می کرد. ولی یواش یواش همه چیز درست شد. مردم دیگه الکل و ماسک نمیخرن. دستکش توی دست های مردم نمی بینی. صف های اتوبوس و مترو دوباره حکایت از زنده شدنِ شهر می کنن. همین امروز صبح که سوار مترو شدم، مثل دوره قبل از ظهور ویروس، صندلی برای نشستن وجود نداشت. 

5. خودم؟ بالاخره یه خونه خریدم. همه پس اندازِ خودم، پس انداز داداش کوچیکه و یه مقدار از پس اندازِ خانواده رو استفاده کردم تا بتونم یه آپارتمان چهل متری بخرم. فکر کنم دو سالی رو باید توی دوره ریاضت اقتصادی باشم تا بتونم بدهکاری ام رو به داداش کوچیکه و خانواده دوباره پرداخت کنم ولی بعدش یه خونه از خودم دارم. بالاخره از این اتاق نجات پیدا کردم. 

رابطه با س شماره دو رو تموم کردم. یه حس خوبی نسبت به خودم دارم. انگار یه بار بزرگ از روی شونه هام برداشته شد. فقط وقتی 35 ساله شدی می فهمی دو تا رابطه هم زمان داشتن چه درد بزرگی رو هر شب و هر شب به ذهنت وارد میکنه. الآن خوبم. خیلی هم خوبم. 

تکلیف رابطه با س شماره یک رو هم به زودی معلوم میکنم. الآن دوره ی امتحاناتش هست و نمیخوام بهش استرس وارد کنم. امتحاناتش که تموم بشه، ازش میخوام عقد کنیم. اگه قبول کرد، بهترین اتفاق یک سال اخیر میشه. اگه باز سعی کرد همه چیز رو عقب بندازه، رابطه رو تموم میکنم. دیگه توی سنی نیستم که بخوام رابطه دوست دختر و دوست پسری داشته باشم. تعلیق چیزی نیست که بخوام توی 35 سالگی تجربه یا حتی تحمل کنم.  

+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 23:48 توسط اسکروچ  | 
نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 1:06