سپتامبر

ساخت وبلاگ

چقدر از سپتامبر 2020 عکس گرفتم! این بولوار کنار خونه ام و درخت هاش منو جادو میکنه. میتونم اول صبح بیدار بشم و تا آخر شب این بولوار رو بیست بار پیاده برم و برگردم و از تک تک درخت هاش، رنگ های برگ هاش، آرامش آدم هاش لذت ببرم. اگه آپارتمانم به جای تک اتاق، دو اتاقه بود، تا موقع مردن همینجا زندگی می کردم 

دوره آموزشی نسبتا خوبه. اغلب اوقات وقتی استاد کدها رو توضیح میده، کامل متوجه میشم و میگم ای بابا اینکه خیلی آسونه، کاملا بر اساس منطق هست. بعد وقتی میرم کدها رو خودم تمرین کنم، هزار بار اشتباه مینویسم تا بالاخره یکی اش رو درست می نویسم  وقتی کدها اشتباه میشه، گاهی به خودم فحش میدم، گاهی به برنامه فحش میدم، گاهی کلا وسایلم رو جمع میکنم و برای قدم زدن بیرون میرم. بعد دوباره برمیگردم و به زمین و زمان فحش میدم 

قربانی جدیدی برای عاشق پیشگی پیدا کردم  یکی از دختران افغانستانی اینجا رو بهم معرفی کردن. رل ظریفی زدیم و هنوز رابطه محکم نشده ولی خب می تونم حال دلش رو درک کنم. خیلی شبیه به دختری هست که همیشه میخواستم اما مشکل اینجاست که تفاوت سنی مون خنده داره (سیزده سال)! خودش و مامانش میگه مشکلی نیست. میگن مهم اینه که با هم دیگه خوش هستید. من هم فکر میکنم مشکلی نیست، هر چند، یک کوچولو ته دلم بابت این همه اختلاف سنی نگرانم.

یه کوچولو هم بابت این نگرانم که احساس میکنم ف خیلی سر به زیره و گاهی شده کارهایی ازش خواستم که نامردی بوده، ولی حرفی نزده و انجام داده. من وقتی همچین آدمی رو گیر میارم، پدرش رو در میارم. امیدوارم این دفعه آدم باشم و همچین کاری نکنم. 

باباش ولی اصلا یه داستان دیگه ست. کلا قصد نداره دخترش رو شوهر بده! میگه ازدواج باعث میشه دخترم نتونه پیشرفت کنه. من حوصله مذاکره با باباش رو ندارم و به خود ف گفتم باباش رو راضی کنه (این یکی از همون مواردی هست که قاعدتا من باید انجام بدم ولی به عهده ف گذاشتم، اون بنده خدا هم حرفی نزد و دنبال انجام دادنشه). 

اوضاع کار زیاد جالب نیست. احتمالا اگه اوضاع دوره آموزشی خوب پیش بره، از کار فعلی استعفا میدم و کلا روی برنامه آموزشی وقت میذارم. همسر صاحب شرکت یک نوع مریض عصبی داره که من نمی دونم چیه ولی خب همیشه استرس داره و همیشه فکر میکنه قراره اتفاق های بدی برای زندگی اش و شرکتش بیافته. بعد، این احساس بد رو به کارمندهاش منتقل میکنه که باعث میشه من اذیت بشم. از طرفی، به کارگر انبار گفتن: اگه سپیدار گفت کاری رو انجام بده، اول بیا از ما بپرس، اگه ما اوکی کردیم، انجامش بده وگرنه به روی خودت نیار و کاری رو انجام بده که ما میگیم. کار کردن در چنین محیط های کاری رو دوست ندارم.  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بی ربط نوشت: 

چقدر این آهنگ افغانستانی رو دوست دارم

در اوج پختگی ها، خامِ خامی ای دل، ای دل 

+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مهر ۱۳۹۹ ساعت 1:15 توسط اسکروچ  | 
نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 1:06