آنانکه نیستند

ساخت وبلاگ

گاهی دلت میخواد شماره اش در حالی روی گوشی ات بیافته که وقتی میخوای جواب بدی، به جای آیکن گوشی، یه آیکن دوربین باشه و بفهمی که تصویری زنگ زده.

وقتی دستت رو روی صفحه گوشی بذاری و به سمت بالا بکشی، ببینی یه فرشته خوشگل با عینک های شفاف بزرگ، چشمان درخشان، لبخند خوشگل اون طرف گوشی نشسته و بهت بگه: قبول شدم، نگران نباشی، ها. بعد بگه: تو خوبی؟ باز تا ساعت هفت کار کردی؟

گاهی وقتا دلت میخواد وسط ساعت کاری اسمش روی روی صفحه گوشی ببینی در حالیکه جلوی اسمش یه آیکن دوربینه. بفهمی برات یه عکس فرستاده. عکس رو باز کنی، ببینی انگشت های بلند و کشیده اش رو به شکل مربع کرده، جلوی چشم هاش گرفته و از اون وسط مربع داره بهت نگاه میکنه. بپرسه: خوشگل افتادم؟

عکس های خوشگلش رو یه آلبوم توی گوگل فوتوز کردم و هر وقت که دلم پر از دلتنگی میشه، اون آلبوم رو باز میکنم و مرور میکنم. همیشه خدا روی اون عکسش که با لباس قرمز و دامن پف کرده، گرفته، گیر میکنم. یه چیزی توی اون عکس هست که هوش از سر من میبره. دو سال از وقتی که اون عکس رو برام فرستاده، میگذره و من هنوز نمی تونم بفهمم اون نحوه قراردادن پاهاش هست که من رو دیوونه میکنه یا اون خرمن موهاش که از دو طرف رها کرده. هنوز نمی دونم اون لبخند خوشگلش من رو اینقدر روی این عکس نگه میداره، یا اون حس خوشگلی که توی چشم هاش هست

دو سال پیش، شب سال نو بهم زنگ زد، گفت: دیوونه نشی فکر کنی شب سال نو تنها هستی. من شاید استکهلم نباشم ولی گوشی رو یه لحظه از دستم زمین نمیذارم. هر وقت خواستی، زنگ بزن. خودم فدات میشم

امشب، توی شب عید فطر،‌ دیگه اون فرشته مهربون نیست که بهم زنگ بزنه و بگه: ما امشب خونه خاله ایم ولی من توی آشپزخونه ام. اگه خواستی، زنگ بزن که تنها نباشی. نیست که بگه الآن چی خوشحالت میکنه؟ یه عکس قدی با لبخند خوشحالت میکنه؟

اون نیست ولی من هنوز وقتی ترانه های شادمهر رو گوش میکنم، صورت قشنگ اون جلوی چشمامه. هنوز وقتی شادمهر میخونه:

اگه آفتاب تو چشات خونه کنه،

میتونه خورشید رو دیوونه کنه

من چشم های اون رو میبینم.

هنوزم وقتی شادمهر میخونه:

میتونه آب بشه توی نگاه تو

دل سنگ هر چی غصه و غمه

من یاد شب هایی میافتم که توی اوج خستگی ها تماس تصویری میگفت و وقتی چشم هاش رو میدیدم، دلم پر از لبخند میشد.

خیر نمبینن این خانواده هایی که مانع رسیدن آدم ها به همدیگه میشن.

نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:01