شب بیست و نهم اسفند

ساخت وبلاگ

به پایانی ترین روزهای دوره آموزشی نزدیک میشیم. من به عنوان یکی از کسانی انتخاب شدم که به محض پایان دوره میتونن دنبال کار بگردن (دانشجوها رو به دو دسته تقسیم کردند. دسته اول کسانی که به محض پایان دوره به دنبال کار خواهند گشت. به این دسته early birds میگن. دسته دوم کسانی که براشون یه دوره برگزار میشه تا درس ها رو دوباره مرور کنن)  

فشار زیادی از سمت برگزار کنندگان روی ما اعمال میشه. باید علاوه بر درس و مشق های همیشگی،‌ رزومه هامون رو آماده کنیم و بفرستیم تا مرکز آموزشی ببینه و تایید کنه. یک سری homework های اضافی برای ما به عنوان early bird میدن که باید این homework ها رو تکمیل کنیم وگرنه اجازه نمیدن دنبال کار بگردیم (یه چیزی توی مایه های این که کارنامه مون رو نمیدن 

فشار توی محیط کار هم دوباره زیاد شده. تعداد مشتری ها بیشتر شده. یکی از همکارها هم جای دیگه کار پیدا کرد و رفت. 

گاهی اوقات حداکثر شش ساعت میخوابم. منظورم اینه که خیلی سرم شلوغه و حساب روزها از دستم در رفته.

وسط این فشارها و استرس ها سال نو اومد و من حتی نمیدونستم که سال نو رسیده. شب بیست و نهم اسفند هم مثل همه شب های دیگه بود. داشتم سعی میکردم با API Testing و زیرمجموعه های این مبحث آشنا بشم.

فرشته معمولا حوالی ساعت ده شب زنگ میزنه و نیم ساعت با هم حرف میزنیم ولی اون شب ساعت هفت و نیم زنگ زد. تماس که قطع شد،‌یه پیام کوتاه نوشته بود: اصلا فکر نکنی شب سال نو تنها هستی، ها. من اینجام. اگه احساس تنهایی کردی،‌ بهم زنگ بزن. جواب میدم. 

درسته که اون شب اصلا حس تنهایی نمی کردم (چون فرصتی نداشتم که بهش فکر کنم) ولی همون تماس نیم ساعته و همون پیام کوتاه چند کلمه ای بهم نشون میده که قراره چه دختر فوق العاده ای رو به عنوان همسفر زندگی در کنار خودم داشته باشم. 

سال نو همه تون مبارک   

+ نوشته شده در شنبه سی ام اسفند ۱۳۹۹ ساعت 22:42 توسط اسکروچ  | 
نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 1:06