من و کارهای بد!

ساخت وبلاگ

این روزها دارم کارهای بدی میکنم. کارهای بدی که شدت قباحت شون باعث میشه سعی کنم بهشون فکر نکنم. 

س شماره یک رو قبل از مهاجرت به اروپا کم و بیش میشناختم. آدرس وبلاگی ازش داشتم و برای هم کامنت می گذاشتیم. اون دختر 19 ساله ی افغانستانی بود که تازه از ایران به فنلاند مهاجرت کرده بود و احساس تنهایی میکرد. من پسر 22 ساله ی افغانستانی بودم که تازه از ایران به افغانستان برگشته بودم. دو سالی برای هم کامنت می گذاشتیم و کم کم هر دومون یه چیزایی حس میکردیم ولی خب هیچ کس جرات نداشت چیزی ابراز کنه. بعد یهو س شماره یک غیبش زد. من هم بعد از چند ماه فراموشش کردم. لینک وبلاگش رو هم از توی لینک های وبلاگم برداشتم.

چهار سال بعد، با ن توی دانشگاه آشنا شدم و همه اون روزها و سال های رویایی رو باهاش تجربه کردم. دانشگاه که تموم شد، ن رو به من ندادند. گفتند به اسم پسر خاله شه!  

بعد، توی یکی از همون روزهایی که حس میکردم خیابون های کابل بدون ن خیلی برام تنگ، دلگیر و نفسگیره، یه کامنت خصوصی توی وبلاگم دیدم. س شماره یک بود. نوشته بود راه مهاجرت اروپا باز شده و تو پسر با استعدادی هستی که شاید بتونی زندگی بهتری توی اروپا داشته باشی. شماره اش رو هم برام گذاشته بود. توی یکی از شب هایی که فاصله ی دانشگاه تا خونه رو با خاطرات ن پیاده روی میکردم، به س شماره یک زنگ زدم و برام تعریف کرد که چرا یهو ناپدید شده. یک ساعتی صحبت کردیم و حرفی از مهاجرت من نشد. اینبار اصلا تشویقم نکرد مهاجرت کنم و فقط حرف های کلی زدیم ولی چهل روز بعد، من توی راه قاچاق به سمت اروپا بودم. سوئد که رسیدیم، تماس هام با س شماره یک بیشتر شد. یک بار هم برای دیدنم به سوئد اومد. با اینکه سی و دو سالم بود و طبیعتا باید پخته تر میبودم، بداخلاقی های زیادی کردم که باعث شد س شماره یک ازم دور بشه. البته اگه از حق نگذریم، اون هم بداخلاقی های خاص خودش رو داشت ولی خراب شدن اون رابطه بیشتر تقصیر من بود. یک شب که با هم دعوا کردیم و تماس رو قطع کردم، تا نیمه های شب بیدار بودم و فکر میکردم که فردا چه حرف هایی بزنم تا س شماره یک رو بیشتر ناراحت کنم!!!! س یک یه تفاوت بزرگ با ن داشت. وقتی با ن دعوا میکردم، ن به دنبال راهی برای آشتی بود. وقتی با س یک دعوا میکردم، س یک هم باهام دعوا میکرد و حاضر نبود کوتاه بیاد. وقتی اون شب حرف های خودم رو آماده کردم که فردا بهش بگم، فردا نتونستم با س یک تماس بگیرم، از روی واتزاپ، لاین، تلگرام، وایبر و فیسبوک بلاکم کرده بود. تمام! 

یک سال بعد، با ح آشنا شدم. در کمتر از چند هفته، رابطه به هم خورد. دو بار سعی کردم رابطه به هم خورده رو احیا کنم که نشد. بار دوم، وقتی بهم گفت برو دنبال زندگی ات، چت رو از روی تلگرام پاک کردم و دیگه هیچ وقت نخواستم اون رابطه رو داشته باشم (چند روز پیش ح پیام داده بود و حالی ازم پرسید و من میدونستم که دلش میخواد یک بار دیگه سعی کنیم رابطه رو احیا کنیم ولی اون حرفش که بهم گفت دنبال زندگی ات برو، بدجوری غرورم رو خدشه دار کرده بود. یه چت کوتاه کردیم و ح حرفی از شروع دوباره رابطه نزد. من که دیگه اصلا نمیخواستم اون رابطه رو داشته باشم). به هم خوردن رابطه با ح تقصیر من نبود. ح کلا آدم سردی بود. تمایلی به چت کردن نداشت. تمایلی به حرف زدن هم نداشت. اگه سوالی میپرسیدی که دوست نداشت، با پرخاش جواب میداد و اولین حرفش این بود که: کات کنیم!!! 

شش ماه بعد با س شماره دو آشنا شدم. توی یکی از مدارس کابل ناظم مدرسه ست. وقتی باهاش تماس میگیرم، اکثرا توی مدرسه ست. وقتی همکارهاش میان، تلفن رو قطع نمیکنه (هندزفری داره). گفتگوهاش با همکارهاش یا والدین بچه ها رو میشنوم. دختریه که روابط اجتماعی اش پخته و حرفه ایه. زیباترین دختر عالم نیست ولی زیباست. برای من زیبایی نکته ی مهمیه. اگه طرف مقابل خوشگل نباشه، به احتمال نود و نه درصد تمایلی بهش پیدا نمیکنم. س شماره دو زیباست. خوش پوش، با شعور، مهربان و گاهی اوقات پر غروره. یک شب بهم گفت یکی از همکارهاش برای خواستگاری اومده ولی س شماره دو من رو میخواد. پرسیدم کِی خواستگاری میان؟ گفت فردا میان. گفت سروش (خواستگارش) ساکن استرالیاست. توی کابل مهندسی عمران خونده و اوضاع زندگی اش توی استرالیا رو به راهه. س گفت که سروش آدم خوش مشربیه و آینده اش هم به نظر درخشان میاد. سروش س رو دوست داره و مادر سروش هم گفته هر طور شده س رو راضی میکنه تا با سروش ازدواج کنه. فردای اون شب، دل توی دلم نبود چون س طوری از سروش تعریف میکرد که انگار اون تهِ تهِ دلش خیلی هم نسبت به سروش بی تمایل نیست. شاید تک تک دقایق روز بعد رو آنلاین بودم تا ببینم س شماره دو کی آنلاین میشه و بهم میگه توی مراسم خواستگاری چه اتفاقی افتاد و چه تصمیمی گرفتند (خودش و خانواده اش). تماسی نگرفت و پیامی هم نداد. روز بعدش هم از س شماره دو خبری نشد. آخرین پیام مون بیست و شش دسامبر بود و تا هشتم ژانویه ازش خبری نشد، هشتم ژانویه، هنوز پیام یا خبری از س شماره دو نشده بود و تصمیم گرفتم پیام اول رو من بدم. چند تا از عکس هام توی مراسم سال نو میلادی رو براش فرستادم پیام ها رو سین کرد و یه جواب کوتاه داد: خوبه. دیدم عکس العمل خاصی از خودش نشون نداد، عکس ها رو پاک کردم. 

البته گاه گاهی میبینم که آنلاین میشه و تا من آفلاین نشم، آفلاین نمیشه. شاید منتظرِ من بهش پیامی بدم ولی من تا حالا پیامی ندادم. 

نهم ژانویه (یک روز بعد از اینکه به س شماره دو پیام دادم و عکس العمل خاصی نشون نداد)، س شماره یک دوباره بهم پیام داد. چند ساعت بعدش هم بهم زنگ زد. یک گفتگوی تقریبا عادی بود. وسط حرف هاش گفت: با خودم گفتم اگه هنوز کسی وارد زندگی مریخی نشده (به من میگفت مریخی)، یک کم با هم حرف بزنیم. من سر حرف رو عوض کردم. بهش نگفتم که فعلا با س شماره دو رابطه دارم!!! 

س شماره دو در مورد س شماره یک چیزی نمیدونه. س یک هم در مورد س دو چیزی نمیدونه. من هم مثل آدمی که وجدان نداره، حاضر نیستم بهشون در مورد وجود اون یکی چیزی بگم. از خودم هم خجالت میکشم که در عین زمان دو نفر چشم انتظار من هستن! 

برزخی است که تو نمیدانی 

نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 56 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 6:40