خودکشی بازی! :دی

ساخت وبلاگ
اگر مادر نبود، امروز صبح به جای محل کار به سمت بانک میرفتم. همه پول هام‌ رو در می آوردم. قاطی کتاب بادبادک باز به زبان سوئدی میذاشتم، و روی صفحه اول کتاب مینوشتم‌ پولهام رو به دادادش کوچیکه بدید!

 

سه تا جمله مینوشتم:

۱. ممنون از همه کسانی که باو‌رم داشتند

۲. تقدیم به همه اونایی که موفقانه منو زمین زدن

۳. دسته‌ی اول و دسته‌ی دوم رو اون دنیا میبینم.

 

بعد، این خلاصه‌ی زندگی و آرزوهام رو پشتِ در خونه میذاشتم تا وقتی در رو باز میکنن، چشم شون بهش بیافته. در نهایت، توی ایستگاه سلوسن منتظر متروِ ایستگاه روپستن به نورشبری میشدم و وقتی میومد، اومدنش رو میدیدم ولی رفتنش رو نمیدیدم.

اما حالا مادر هست. سپیدار هر کاری ازش برمیاد، حتی خودکشی! ولی غم به دلِ مادر ریختن از سپیدار برنمیاد! پس سپیدار میماند و میماند و میماند تا وقتی که سایه مادر بر سر بماند. 

پ.ن. کامنت ها تایید نمیشن. ببخشید 

نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 172 تاريخ : چهارشنبه 1 خرداد 1398 ساعت: 1:22