یکی هست

ساخت وبلاگ
1. یکی هست که این وبلاگ رو می خونه، کلی حرف توی دلش هست و کلی حرف برای گفتن به این خواننده ی عزیز این وبلاگ دارم اما راه ارتباطی مناسب وجود نداره. اون گوشی هوشمند نداره تا بتونه کامنت بنویسه یا به اینترنت متصل بشه. من از نظر مالی توانایی این رو ندارم که بتونم تماس بین المللی بگیرم ولی اگر روز و روزگاری گذرم به ایران افتاد، حتما بهت زنگ می زنم و یه گوشه می نشینیم و ساعت ها حرف میزنیم. اینقدر که جبران همه این ننوشتن هات بشه. 

2. وقتی کوچیک بودم، بزرگ تر ها پسر عمو رضا رو دست مینداختند و من هم مثل همه به پسر عمو رضا می خندیدم. چرا؟ چون فیلم سایه های غم رو هفت بار توی سینما تماشا کرده بود و هر بار اشک ریخته بود. توی اون سال ها عجیب بود که یه نفر هفت بار بلیط یک فیلم رو بخره و تماشا کنه. توی خانواده و اقوام ما هم عجیب بود که کسی به خاطر یک فیلم اشک بریزه. امروز فیلم کرامر بر علیه کرامر رو تماشا کردم و اشک ریختم. چقدر دلم برای تئودور کرامر (تدی کرامر) می سوخت. تدی خیلی شبیه من بود. من و تدی هر دو مون جنگجوهای تمام عیاری بودیم که مثل هر انسان دیگه ای یکی دو تا اشتباه کوچیک انجام دادیم. حالا و بعد از اینکه به قله موفقیت رسیدیم، جبران کردن اون اشتباهات سخت بود. حالا که ما داریم اشتباهات مون رو جبران می کنیم در حالیکه هنوز حتی نمی دونیم چطوری جبرانش کنیم، یکی از اون بیرون میاد و وسط همه ی تلاش هامون یه مبارزه جدید رو برامون تدارک می بینه. مبارزه ای که آخرش من شکست خوردم، تدی کرامر هم آخرش شکست خورد (توی دادگاه) ولی نامردی نکردیم. نه در جریان مبارزه و نه بعد از مبارزه نامردی نکردیم. 

صحنه هایی که برای تدی کرامر اشک ریختم: 

1. اونجا که می خواستن به صورت پسرش بخیه بزنند و تدی کرامر بدن کودکش رو نگه داشته بود (خیلی دلم براش سوخت) 

2. اونجا که باید در عرض بیست و چهار ساعت کار پیدا می کرد و کاری رو قبول کرد که پایین تر از تحصیلات و تجربیاتش بود 

3. اونجا که داشت به پسرش توضیح میداد مادرِ پسرش (همسر تدی کرامر) اونا رو به خاطرِ بداخلاقی های پسرشون ترک نکرده، بلکه به خاطر اشتباهات تدی کرامر ترک کرده (به نظرم کار سختی بود که بگه اگه تو دلت برای مامانت تنگ شده، تقصیر منه!!!!! خیلی سخته) 

4. اونجا که توی پارک داشت به پسرش توضیح میداد دادگاه رای داده که پسرش باید با مادرش (همسر تدی) زندگی کنه. وقتی پسرش گریه کرد، تدی خیلی قوی بود که گریه نکرد و سعی نکرد همه چیز رو به گردن همسر سابقش بندازه 

5. وقتی که 23 ژانویه داشتند صبحانه اماده می کردند و منتظر بودند تا همسر سابقش بیاد و بچه رو ببره (بازم گریه کردم) (آقا اشک می ریزم اون گریه ای که شما توی ذهنت هست رو نمی گم 

 

رابطه من و سمیه هم خیلی خیلی خنده دار شده. توی این یک هفته اخیر بارها به خودم گفتم بهش زنگ میزنم و میگم بهتره تموم کنیم (توی یک ماه گذشته دو بار حرف زدیم که اگه تعداد دقایق این دو بار رو روی هم بذاریم، به پنج دقیقه نمیرسه). حس می کنم سمیه دوست نداره باهام حرف بزنه و همیشه یه جورایی از حرف زدن باهام طفره می ره و همیشه یه بهونه حفت و جور می کنه تا حرف نزنیم. من می ترسم به یه دختر بگم که من تو رو نمی خوام. می ترسم این حرفم به اعتماد به نفسش صدمه وارد کنه و من نمی تونم این کار رو با هیچ انسانی (چه زن و چه مرد) انجام بدم. البته واقعیت اینه که من سمیه رو دوست دارم اما من از اون احمق هایی هستم که دوست داشتنِ یک طرفه رو قبول نداره. به نظرم هیچ فایده ای نداره اگه من سمیه رو دوست داشته باشم و اون منو دوست نداشته باشه. این نوع از روابط در نظر من احمقانه جلوه می کنه. برزخی ست که تو نمی دانی! 

نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!!...
ما را در سایت نمی دونی چه فکرهایی به سرم زده!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homesicknessdaysfromstockholm بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:22